73 – پنجم فروردین (1385 و 1394)

image

* عصر روز سه شنبه پنجم فروردین منزل پدر بهمراه خانواده خواهر و خانواده های پسر دایی ها، جمعمون تکمیلتر میشه با یه تلفن به محسن و حس کردن حضورش توی جمع خودمون، ولی صدای محسن صدای پر نشاط همیشگی نیست، من اول فکر کردم خواب بوده و بیدارش کردیم ولی ساعت به وقت اتریش زمان مناسبی برای خواب نبود، پیش خودم فکر کردم شاید رایزنی ها برای نگه داشتن کیروش به جایی نرسیده که محسن اینطور دمق (دمغ) شده ولی…

* آخر شب سه شنبه پنجم فروردین ماه رادیو ماشین خبر از سقوط هواپیمای جرمن وینگز میده که از اسپانیا به سمت آلمان در حرکت بوده و توی رشته کوه های آلپ سقوط کرده، احساس تاسف و تاثر برای  خانواده ها و بازمانده های درگذشتگان همه وجود من و همسرم می‌گیره…

* چهارشنبه ششم فروردین حدود ظهر با بی حوصلگی وسایل درس خوندن پهن میکنم ولی حوصله درس خوندن ندارم، مادرم زنگ می‌زنند و آخر حرفاشون میگند که شب گذشته و بعد از رفتن مهمانها با محسن دوباره صحبت کردند و علت ناراحتیش پرسیدند و محسن گفته میلاد و حسین (دو تا از نزدیک‌ترین دوستاش) برای پوشش خبری ال کلاسیکو از اتریش به اسپانیا رفته بودند و حدود همون ساعات سقوط هواپیما جرمن وینگز پرواز داشتند و در حال برگشت به اتریش بودند…

داغون میشم، میلاد از خیلی قبل میشناسم از قبل از خرید ماشین پدرم، نه قبلترش، از قبل عمل قلب پدرم، نه قبلترش، از قبل از ازدواج محسن،…           حسین زیاد نمی‌شناختم، دورادور می شناختم، هم اتاقی محسن تو وطن امروز بود، همسر محسن می گفت وقتی محسن استرالیا بوده به محسن خیلی کمک می‌کرده (علی الخصوص تو ویرایش و ارسال خبرها) بچه مومن، پاک و دلسوزی بوده.

گاهی یه دوست خوب بدجوری جا واسه خودش باز میکنه، مثل یه برادر، حتی خیلی بهتر ونزدیکتر از یه برادر، بعد اینجاست که داغش کمرشکنه و تحملش خیلی خیلی سخت میشه
دیشب بعد بازی ایران و شیلی وقتی همه داشتند خوشحالی می‌کردند که تیم قدرتمند و پرمهره شیلی مجبور به شکست از تیم کارلوس کیروش شده بود دوربین لحظات کوتاهی قوچان نژاد نشون داد که سر محسن تو دستاش گرفته بود و با چند تا دیگه از بچه های تیم ملی داشتند محسنی که جای خالی حسین و میلاد بعد بازی بدجور احساس کرده بود و گریه اش گرفته بود تسلی می دادند.

* دقیقا پنجم فروردین هشت سال پیش خبر تصادف و درگذشت یکی از نزدیک‌ترین دوستانم (امیر فراهانی) شنیدم، حال امروز محسن خوب میفهمم ولی باز درد محسن سنگینتره چون من امیر پنج سال بود می‌شناختم و دو سال آخر به واسطه تغییر محل کارم همدیگر کمتر می‌دیدیم ولی محسن و حسین توی یک اتاق روزنامه وطن امروز با هم بودند و دوستیش با میلاد سالیان ساله که از نزدیک ادامه داشته.

سخته، سخته، سخته :'(

خدای عزیز و مهربان مشیت پر حکمتت تدبیر کرد که در ایام پر حزن شهادت بی بی دو عالم این دو خبرنگار مومن و دلسوز از جمع آدمیان به افلاکیان بپیوندند، دعا میکنم بر سر خوان پر نعمتت مهمانشان فرمایی.

پ.ن1: دو روزه که میخوام در این باره بنویسم ولی ذهن و فکرم یاری نمیکنه.
پ.ن2: خدا لعنت کنه کمک خلبان پرواز که از روی عمد جان 149نفر بی گناه گرفت.
پ.ن3: عذر میخوام از هر کسی که اینجارو می خونه به واسطه عدم انسجام این نوشته، هنوز ذهنم یاری نمیکنه

بعد نوشت: دمغ به دلیل توضیح لغت نامه دهخدا درسته