84- یک روز غیر از رمضان :(

طبق معمول بعد از سحری خوابیدم تا بعد یه ساعت بیدار بشم و راه بیافتم سمت شرکت ولی چشمتون روز بد نبینه هنوز نیم‌ساعت از خوابم نگذشته بود که با درد خیلی شدیدی بالای شکمم زیر جناق سینه از خواب بیدار شدم، اول تو حال خواب و بیداری فکر کردم لقمه آخرم انتهای مری گیر کرده و پایینتر نمیره، داشتم فکر میکردم خب منیکه الان روزه هستم اینو چجوری بدم بره پایین که با صدای همسرم دیگه کاملاً از خواب بیدار شدم که گفت: دلت درد میکنه؟
من با سر حرفشو تایید کردم و دوباره گفت: پاشو نبات سوخته و رانیتیدین بخور  و خودش قبل از من پاشد و یه لیوان نبات سوخته برام آماده کرد و شروع کرد به گشتن برای رانیتیدین، بعد از خوردن این دو تا و راه رفتن متوالی تو طول خونه و خوردن یه لیوان آبجوش و عسل یواش یواش خوب شدم.

وقتی ساعت 5:30 بیدار شدم که برم سرکار حس خیلی بدی داشتم که بخاطر هیچ و پوچ روزه ام باطل شده، این حس بد باهام بود تا نماز ظهر، بعد نماز یکم سبک شدم و تقریبا شدم خودم.

اینطوری شد که نیم ساعتی از سحر نگذشته مجبور شدم  روزه مو بشکنم و تا الان که حدود یک ساعت به افطار مونده با اینکه روزه نیستم ولی عین روزه ها هیچ کاری که مبطل روزه باشه دیگه انجام ندادم.

پ.ن۱: راستش فکر کنم بدونم چرا امروز روزه ام باطل شد، تقصیر خودمه، خداجون نوکرتم، غلط کردم.

پ.ن۲: داشتن یه فرشته تو خونه که اسمش همسر باشه نعمته.

پ.ن۳: امروز شش واحد تابستون برداشتم، درسای تخصصی و سنگینی مونده برای این آخر سر، محتاج دعای همگی هستم تو این شبهای عزیز.