دم دمای امتحاناته و هر چی توی این سه ماهه کاشتیم (که اصلا کاشتنی نبوده J ) باید درو کنیم.
خیلی وقت بود اینجا ننوشته بودم ولی انشاء الله از این به بعد مرتب مینویسم، این قولی که بارها دادم و نتونستم روش ثابت قدم بمونم، انشاء الله این دفعه دیگه بتونم سر قولم بمونم.
دنیای خودرو دنیای قشنگیه و دیدن مجلههای صنعت خودرو، مجله ماشین و کالایاب خودرو آدمُ بیشتر به این دنیا جذب میکنه ولی علاقه من به این قشنگی زیاد نیست بیشتر دوست داشتم مجلات الکترونیک و دیجیتالُ برای کارم ورق میزدم تا مجلات خودرو، الکترونیک یه دنیای دیگهایه برام، هیچوقت یادم نمیره وقتی صبحها میرفتم تابا و میشستم سر بردهای پریآمپلیفایر و پاور و کنترل و … گذر زمان برام غیر قابل احساس بود، چشم باز میکردم میدیدم ساعت شده 12 ظهره، غرق بودم لای مقاومتها و خازنها و آیسیها، اواخر فعالیتم توی تابا هم که دیجیتال وارد شرکت شده بود و دنیاش چند برابر بزرگتر شده بود.
نمیدونم دوباره میتونم برگردم به این دنیا یا نه (البته صرفاً نه خود شرکت تابا) حتی به اندازه تحقیقهای خونگی خودم ولی میدونم زندگی توی دنیای الکترونیک رفرش کلی میکنه روح و جسممُ
پ.ن1: همیشه آدم برای پیدا کردن یه مسیر به یه جرقه احتیاج داره
پ.ن2: جرقه الکترونیک توی ذهن من (تقریباً دوم، سوم دبستان) توسط دایی حمیدم زده شد.
پ.ن3: جرقه قرآن خوندنم هم توسط دایی حمیدم زده شد.
پ.ن4: جرقه کامپیوتر توسط مهنوش خانم و شوهرشون زده شد ولی تثبیتش توسط دایی سعید و دایی حمیدم بود.
پ.ن5: با اینکه یه خورده اختلافی با دایی حمیدم دارم ولی همیشه مدیونشم و دوستش دارم
2 ژانویه 2016
87- الکترونیک VS خودرو
دم دمای امتحاناته و هر چی توی این سه ماهه کاشتیم (که اصلا کاشتنی نبوده J ) باید درو کنیم.
خیلی وقت بود اینجا ننوشته بودم ولی انشاء الله از این به بعد مرتب مینویسم، این قولی که بارها دادم و نتونستم روش ثابت قدم بمونم، انشاء الله این دفعه دیگه بتونم سر قولم بمونم.
دنیای خودرو دنیای قشنگیه و دیدن مجلههای صنعت خودرو، مجله ماشین و کالایاب خودرو آدمُ بیشتر به این دنیا جذب میکنه ولی علاقه من به این قشنگی زیاد نیست بیشتر دوست داشتم مجلات الکترونیک و دیجیتالُ برای کارم ورق میزدم تا مجلات خودرو، الکترونیک یه دنیای دیگهایه برام، هیچوقت یادم نمیره وقتی صبحها میرفتم تابا و میشستم سر بردهای پریآمپلیفایر و پاور و کنترل و … گذر زمان برام غیر قابل احساس بود، چشم باز میکردم میدیدم ساعت شده 12 ظهره، غرق بودم لای مقاومتها و خازنها و آیسیها، اواخر فعالیتم توی تابا هم که دیجیتال وارد شرکت شده بود و دنیاش چند برابر بزرگتر شده بود.
نمیدونم دوباره میتونم برگردم به این دنیا یا نه (البته صرفاً نه خود شرکت تابا) حتی به اندازه تحقیقهای خونگی خودم ولی میدونم زندگی توی دنیای الکترونیک رفرش کلی میکنه روح و جسممُ
پ.ن1: همیشه آدم برای پیدا کردن یه مسیر به یه جرقه احتیاج داره
پ.ن2: جرقه الکترونیک توی ذهن من (تقریباً دوم، سوم دبستان) توسط دایی حمیدم زده شد.
پ.ن3: جرقه قرآن خوندنم هم توسط دایی حمیدم زده شد.
پ.ن4: جرقه کامپیوتر توسط مهنوش خانم و شوهرشون زده شد ولی تثبیتش توسط دایی سعید و دایی حمیدم بود.
پ.ن5: با اینکه یه خورده اختلافی با دایی حمیدم دارم ولی همیشه مدیونشم و دوستش دارم
توسط علی معتمدکیا • دل نوشت • 0 • Tags: الکترونیک, ایران خودرو, تابا, خودرو, دایی حمید, دایی سعید, قرآن